قوله: و تفقد الطیْر فقال ما لی لا أرى الْهدْهد دلت هذه الایة على تیقظ سلیمان فى مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امته و رعیته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهى عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردى در کویهاى مدینه اگر خللى دیدى تدارک کردى و ضعیفان را نیک باز جستى و مراعات کردى. طلحة بن عبید الله گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابهاى که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنى را دیدم زمنه نابینا، چون پارهاى گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المومنین دوش بتعهد تو مىآمد یا جایى دیگر مىشد؟ گفت کدام امیر المومنین؟ گفتم: عمر خطاب.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المومنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لأعذبنه عذابا شدیدا أوْ لأذْبحنه فیه دلیل على ان العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أحطْت بما لمْ تحطْ به، سلیمان گفت: سننْظر أ صدقْت أمْ کنْت من الْکاذبین. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لأعذبنه عذابا شدیدا گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذبنک عذابا شدیدا. هدهد گفت یا نبى الله اذکر وقوفک بین یدى الله عز و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت الله برند و از تو سوال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت رب العزة با قومى عاصیان موحدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. اما در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبه من لم یتلذذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسة من الناس. و من ذلک ذل السوال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلة الصبر.
إنی وجدْت امْرأة تمْلکهمْ و أوتیتْ منْ کل شیْء و لها عرْش عظیم هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وجدْتها و قوْمها یسْجدون للشمْس منْ دون الله، سلیمان از جا برخاست و متغیر گشت و از بهر دین اسلام و تعصب ملت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إنه منْ سلیْمان و إنه: بسْم الله الرحْمن الرحیم. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانه مصدر بسْم الله الرحْمن الرحیم، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بسْم الله الرحْمن الرحیم است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال الله تعالى: إنه منْ سلیْمان و إنه بسْم الله الرحْمن الرحیم این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: اما بعضى از آیتى اینست که در قصه سلیمان گفت: إنه منْ سلیْمان و إنه بسْم الله الرحْمن الرحیم، و کذلک قوله: بسْم الله مجْراها و مرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرحْمن الرحیم. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بسْم الله الرحْمن الرحیم. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است در تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یضل به کثیرا و یهْدی به کثیرا.